داستان غلام سیاه دروغگو - قسمت دوم

موفقیت ، امید ، سرگرمی

...این وبلاگ سعی داره تا با ارئه راهکارهای زیبا شما را به زندگی خوب دعوت کنه ...

 

داستان
خب می رسیم به قسمت دوم داستانمون :
پیرمرد ماهیگیر و پادشاه سرزمین بین النهرین و وزیرش به کنار دجله رفتند و مرد ماهیگیر ، تور در رودخانه انداخت ، و بعد از مدتی حس کرد که تورش سنگین شده ، خواست آن را از آب بیرون بکشد ، اما به تنهایی تنوانست از پادشاه و وزیرش کمک خواست و سه نفری به زحمت تور را از آب بیرون کشیدیند ، که صندوق بزرگی را در داخل تور یافتند پیرمرد با حیرت نگاهی به صندوق انداخت و گفت خدایا حمکتت را شکر ، و تصمیم گرفت در صندوق را باز کند که پادشاه گفت نه قرار ما این نبود چه داخل صندوق پر از سکه های زر باشد و چه مملو از سنگ و شن دریا ، فقط مال من است تو طبق قرارمان 100 سکه زر را از من بستان و صندوق را برای من بگذار و راه خودت را بگیر و برو .
چون پیرمرد 100 سکه زر خود را گرفت ، در راه رفتن خانه باز هم زیر لب خواند
نعمتت می برم و شکر فراوان دارم                          بی جهت نیست که رزاق خلایق هستی
پیرمرد رفت و پادشاه به وزیرش امر کرد که صندوق را باز کند ، گشون در صندوق ، در آن تاریکی با قفلی که بر آن زده بودند امکان نداشت به ناچار در صندوق را شکستند که قالیچه ای ابریشمی و در هم پیچیده شده ای را یافتند قالیچه را باز کردند چادری دیدند و چون چادر را هم گشودند ، لای چادر ، جنازه زن جوان زیبائی را دیدند که خنجری بر سینه اش فرو رفته بود پادشاه فکر کرد و گفت این برای من ننگ آور است که در دوران پادشاهی ام بر سرزمین بین النهرین دختری را بکشند و در رودخانه دجله بیندازند و خودشان ، راحت و آسوده در شهر بگردند ای وزیر از صبح فردا سه روز مهلت داری ، قاتل این زن و مرتکب این عمل زشت را پیدا کنی تا در میدان شهر بغداد او را به دار آویزم که عبرت دیگران شود اگر او را یافتی که پاداشت ، 2000 سکه زر سرخ خواهد بود و اگر نیافتی ، غروب روز سوم ، سر بریده ات را به در خانه ات می فرستم .
وزیر وقتی آن ماموریت سخت و انجام نشدنی را از زبان پادشاه سرزمین بین النهرین شنید گفت قربان ماموریت بسیار سختی بر بنده محول فرموده اید که در این مدت کوتاه ، انجام آن و یافتن قاتل غیر ممکن است ولی این کاره یک راه دارد و آن هم زمان طولانی می خواهد ، زیرا این قالیچه ابریشمی ، بافت مردمان سرزمین پارس است و معمولا ً هم جفت جفت بافته می شود ، اگر تا و لنگه آن در هر خانه ای پیدا شود معلوم می گردد که قتل در آن خانه به وقوع پیوسته ولی نه ما اجازه ورود به خانه مردم را داریم و نه این کار به فاصله 3 روز امکان پذیر است .
پادشاه بازهم همان حرف اول خود را زد و گفت برای وزیر باتدبیری چون تو که همین الان این راه جالب را پیدا کرد ، 3 روز زمان کمی نیست همانطور که گفتم فقط 3 روز مهلت داری ، آنگاه وزیر پریشان و سر در گریبان به خانه رفت و پادشاه هم دستور داد ، خادمان آمدند و جنازه دخترک را دفن کردند ....
 
این هم از قسمت دوم ، منتظر قسمت سوم و ادامه ی داستان جالب ما باشید !!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:32توسط اصغر محمودی | |