داستان غلام سیاه دروغگو - قسمت سوم

موفقیت ، امید ، سرگرمی

...این وبلاگ سعی داره تا با ارئه راهکارهای زیبا شما را به زندگی خوب دعوت کنه ...

 

داستان
این هم از قسمت سوم داستان غلام سیاه دروغگو :
وزیر 3 روز را هر چه فکر کرد ، راهی برای یافتن قاتل به نظرش نرسید و چون با کمک داروغه و گزمه های شهر بغداد هم ، هرچه در بین اراذل و اوباش و سابقه داران به تحقیق و جستجو پرداختند نتیجه ای عایدش نشد غروب روز سوم وزیر به بارگاه پادشاه رفت و عرض کرد ، موفق به یافتن قاتل نشده است پادشاه که قدری درباره انجام آن تهدید شدید ، با ضرب الاجل کوتاه مدت خود ، سست شده بود گفت بسیار خب ، یک هفته دیگر هم به تو مهلت می دهم تا بروی و قاتل را پیدا کنی ، وزیر گفت بنده پیشنهادی دارم که نتیجه مشورتم با داروغه شهر بغداد است و آن پیشنهاد این است که حضرتعالی دستور دهید از امشب در شهر بغداد و شهرهای کناره رودخانه دجله ، منادی ها جار بزنند که فردا صبح به امر پادشاه ، جلاد در میدان شهر با تبر گردن وزیر را خواهد زد ، مسلما ً تعدادی از مردمان جمع می شوند و 1 ساعتی قبل از آنکه مرا به میدان بیاورند ، چند نفری علت گردن زدن مرا به مردم حاضر در شهر بگویند ، البته با داروغه شهر هم قرارمان این شده که ماموران و گزمه هایش ، در میان مردم بگردند تا از گفتگوی بین آنها شاید مطالبی دست گیرشان شود و از قاتل رد و نشانه ای پیدا شود . اگر از این کار نتیجه ای عاید نشد ، آنوقت داروغه از شما که در میدان حضور خواهید یافت ، درخواست می کند 1 هفته مهلت بدهید تا در صورت پیدا نشدن قاتل ، در پایان 1 هفته مهلت دوم ، گردن هر دوی ما با هم زده شود .
سلطان سرزمین بین النهرین پیشنهاد وزیر خود را پذیرفت و از همان شب جارچیان در سراسر شهر بغداد و شهرهای کنارۀ رودخانۀ دجله جار زدند که فردا سر وزیر اعظم در میدان بزرگ شهر بغداد در حضور پادشاه زیر تیغ جلاد می رود و علت آن هم ناتوانی وزیر اعظم ، در یافتن قاتل زنی است که جنازه اش درون صندوقی در آب رودخانه دجله پیدا شده است .
از سحرگاه صبح روز بعد ، مردم شهر بغداد و حوالی آن در میدان بزرگ شهر جمع شدند ، ساعتی از طلوع آفتاب گذشته بود که وزیر اعظم را دست بسته به میدان آوردند و به دنبال آن ، درباریان و امرا و سرکردگان لشگر و خود پادشاه هم حاضر شدند ، آنگاه دبیر و مستوفی دربار ، فرمان پادشاه را با صدای بلند این گونه خواندند « چون وزیر اعظم نتوانسته است در مهلت مقرر قاتل زنی را که ما جنازه اش را در آب رودخانه دجله یافتیم پیدا کند و از آنجا که سرزمین بین النهرین ، هرگز نباید نه آن جنایت ها و نه این سهل انگاری ها رخ دهد ، لذا به موجب این فرمان ، هم اکنون سر وزیر اعظم زیر تبر جلاد می رود و دوم اینکه هر آینه در آینده قاتل آن زن پیدا شود ، غیر از خود قاتل ، سر 10 تن از اعضای خانواده ی او هم از تن جدا خواهد شد ، مدت اعتبار فرمان دوم درباره یافتن قاتل و معدوم کردن اعضای خانواده اش 10 سال می باشد » .
هنوز خواندن فرمان پادشاه به پایان نرسیده بود که جوانی خوب روی و خوش سیما جمعیت را کنار زد و خود را بین جلاد و وزیر اعظم حائل قرار داد و رو به پادشاه با صدای بلند گفت : « قاتل آن زنی که جنازه اش را درون صندوق ، در روی آبهای رودخانه دجله یافتید ، من هستم ، وزیر اعظم مملکت ما هیچ گناهی ندارد ، باید سر مرا از تن جدا کنید من که شوهر آن زن هستم خنجر بر سینه اش فرو کردم » . و باز هنوز حرف آن جوان به پایان نرسیده بود که پیرمردی شتابان خود را به کنار سکو رساند و به پادشاه گفت : « قاتل منم دخترم را من خودم کشتم ، و این من بودم که خنجر را با دستان خود در سینه اش فرو بردم ، دامادم دروغ می گوید » . پسر جوان بازهم رو به پادشاه کرد و در حالی که با دو دست خود آن پیرمرد را کنار می زد ، می گفت : « حضرت سلطان ، عموی من پیر شده و گرفتار فراموشی گشته است حرفهای او را قبول نکنید ، من قاتل همسرم و دخترعمویم هستم ».منتظر باقی داستان باشید.  


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:40توسط اصغر محمودی | |